اتفاقات واقعي اما عجيب


 






 

ماشين نحس
 

در سپتامبر سال 1955 جيمز دين هنرپيشه جوان هاليوودي بر اثر تصادف با ماشين پورشه اش دارفاني را وداع گفت.
آقاي هنرپيشه مرد و کارش تمام شد، اما اتومبيل او همچنان ماجراهاي مرگ آورش را ادامه مي دهد. خودرو را که به دره سقوط کرده بود، به سختي بيرون آورده و به تعميرگاه منتقل کردند. اما در آنجا ماشين از روي جک ليز خورده و روي دو پاي يک مکانيک افتاد. اين ماشين توسط يک دکتر خريداري شد که از آن براي شرکت در مسابقات اتومبيلراني استفاده کرد. در يکي از مسابقات خودرو تصادف کرده و صاحب جديدش نيز کشته شد. ماشين را تعمير کرده و دوباره از آن در مسابقات اتومبيلراني استفاده کردند. اما راننده بعدي هم در يک تصادف کشته شد.
اين بار وقتي خودرو را به گاراژ منتقل کردند، فرداي آن روز مشاهده نمودند که گاراژ به طور کامل در آتش سوخته است. سرانجام در اکتبر 1959 براي اين که جلوي فاجعه را بگيرند، آن را به 11 قسمت تکه کرده و فلزش را نيز آب کردند.

تصادف در جاده
 

در سال 2002 دو برادر دوقلو به فاصله تنها يک ساعت طي تصادف در جاده به نحوي مشابه کشته شدند. آنها در فاصله 1/5 کيلومتري از هم در جاده شمالي فنلاند مشغول دوچرخه سواري بودند. هر دو به فاصله يک ساعت در اثر تصادف با کاميون مردند. اگرچه اين جاده که در 600 کيلومتري هلسينکي قرار دارد بسيار شلوغ است، اما تصادف دوقلوها به شکلي مشابه واقعاً شگفت انگيز است...

داستاني که واقعيت پيدا کرد
 

در ابتداي قرن 19 داستان نويسي که بيشتر داستان هاي ترسناک مي نوشت به نام ادگار آلن پو داستاني به اين مضمون نوشت: يک کشتي در دريا غرق مي شود. فقط 4 نفر از ميان مسافرانش زنده مي مانند. به سبب طي شدن روزهاي متوالي 3 نفر ديگر تصميم مي گيرند فرد جوان تر که نامش ريچارد پارکر بود را کشته و بخورند. در عالم واقع و در سال 1884 کشتي باري به نام فوندرد ميگوبينتا در دريا غرق شد و تنها 4 نفر از مسافران زنده ماندند. 3 نفر از مسافران اقدام به قتل عضو جوان تر گروه نموده و اسم آن جوان ريچارد پارکر بود.

سقوط بچه
 

در سال 1932 به دليل کم توجهي مادر، يک بچه کودک به نام کارلوس از پنجره به داخل کوچه سقوط کرد. شگفت انگيز آن که در همان لحظه آقاي جوزف فيکلاک از آنجا عبور مي کرد و کودک روي او سرنگون شد. بر اثر سقوط دست مرد عابر شکست اما بچه سالم بود. ولي مادر بچه عبرت نگرفت. يک سال بعد دوباره از همان پنجره کارلوس سقوط کرد و حادثه غيرقابل باور آن که دوباره سر يک مرد عابر افتاد. اما برخلاف دفعه قبل هم کودک و هم مرد سالم ماندند. جالب تر از همه آن که اين بار هم بچه روي سر آقاي جوزف سقوط کرده بود!

نجات توسط ناشناس
 

جوزف آيگنر يک نقاش مشهور اتريشي که در قرن 19 زندگي مي کرد، به علت افسردگي مفرط چندين بار اقدام به خودکشي کرد. ابتدا در 18 سالگي با طناب از يک درخت خودش را حلق آويز کرده اما توسط يک راهب ناشناس نجات داده شد. دوباره در سن 22 سالگي اقدام به خودکشي نمود، اما دوباره توسط همان راهب نجات داده شد. هشت سال بعد به منظور مجازات، توسط دادگاه محکوم به دار شد و اين بار هم همان راهب ناشناس او را آزاد کرد و بالاخره در سن 68 سالگي آيگنر موفق شد با شليک اسلحه به زندگي اش خاتمه دهد و اين بار واقعاً مرد. ولي مراسم تدفين او نيز توسط همان راهب ناشناس برگزار شد. آيگرد مرد و هيچ وقت نجات دهنده و تدفينگرش را نشناخت.

دوقلوهايي با سرنوشت مشابه
 

سرنوشت اغلب دوقلوها بسيار شگفت انگيز است. اما سرنوشت دوقلوهاي اهل اوهايو داراي بيشترين شگفتي است. دو برادر دوقلو بعد از تولد از هم جدا شده و به خانواده هاي جدا سپرده شدند. هر دو خانواده نيز نام جيمز را بر آنها گذاشتند و از اينجا سرنوشت شگفت انگيز آنها شکل مي گيرد. هر دو به يادگيري علم حقوق علاقه داشتند. هر دو دنبال نجاري و مکانيکي بودند. هر دو با زني به نام ليندا ازدواج کردند. هر دو نيز اسم بچه هاي شان را جيمز آلن گذاشتند. اين بچه ها نيز ازدواج کردند. نام زن هر دو هم بني بود. هر دو مرد نيز زنان شان را طلاق دادند تا اين که اين دو بچه بعد از 40 سال همديگر را يافته و به عنوان شريک تجاري با هم مشغول به کار شدند.
منبع:کوچه ما، شماره 11